psycho

اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم بدان من دیدار تورا بسیارآرزو کردم

psycho

اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم بدان من دیدار تورا بسیارآرزو کردم

داستان کوتاه مراقبت

داستان کوتاه مراقبت

پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!

داستان انتقام شیرین است

داستان کوتاه انتقام شیرین است

من ۱۹ ساله بودم و او ۲۴ ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: «دیگر نمی‌خواهم با هم قرار بگذاریم.» من نابود شدم. سپس یک حلقه درآورد و گفت: «می‌خواهم با تو ازدواج کنم.»
پنج سال بعد به او گفتم: «عاشق یکی دیگر شده‌ام.» او درحالی‌که پریشان شده بود، با تعجب پرسید: «چه کسی؟» گفتم: «پسر یا دخترمان، هنوز نمی‌دانم.»
انتقام شیرین است.

داستان اینگونه باشیم...

ادامه مطلب

بزن رو ادامه مطلب مطلبو بخون

اینگونه باشیم

اگر بچه باشید و آرزو نکنید کاش زودتر بروید مدرسه . . .
اگر بچه باشید و آرزو نکنید کاش زودتر بروید مدرسه . . .
می‌توانید از بچگی‌تان لذت ببرید.
اگر نوجوان باشید و آرزو نکنید زودتری دانشجو بشوید . . .
می‌توانید از نوجوانی‌تان لذت ببرید.
اگر هر درسی که خوانده‌اید اصرار نداشته‌ باشید که حتماً بروید سر کار . . .
می‌توانید از بیکاری‌تان لذت ببرید.
اگر دارید کار می‌کنید و آرزوی آخر هفته و تعطیلات نداشته باشید . . .
می‌توانید از کارتان لذت ببرید
ولی اگر تعطیلات هستید و نگران تمام شدن‌اش نباشید . . .
می‌توانید از تعطیلات لذت ببرید.
اگر وسط مهمانی هستید اگر نگران این نباشید که دیگران راجع به شما چی فکر می‌کنند . . .
می‌توانید از مهمانی لذت ببرید.
اگر شروع کردید به رقصیدن به این فکر نکنید که رقص‌تان چه طور به نظر می‌آید . . .
می‌توانید از رقصیدن لذت ببرید.
اگر دارید زندگی می‌کنید و نگران این نباشید که وقتی مردید چه اتفاقی می‌افتد . . .
می‌توانید از زندگی‌تان لذت ببرید.
وقتی مردید چون چیزی نیست که نگران‌اش باشید . . .
حتماً از مردن‌تان لذت می‌برید.

به طور خلاصه:
اگر نگران چیزی نباشید می‌توانید از آن لذت ببرید.
اگر نگران این باشید که چرا لذت نمی‌برید یا چرا به اندازه کافی لذت نبردید عمراً از چیزی لذت نمى برید.
زندگی منتظر است یک لحظه ساکت بشوید تا بتواند با شما حرف بزند. همین‌طور چهارزانو روبرویتان نشسته، چانه‌اش را به دست‌هایش تکیه داده و نگاهتان می‌کند.
و نگاهتان می‌کند.
و نگاهتان می‌کند.
و نگاهتان می‌کند.
و نگاهتان می‌کند.

فکر می‌کنید امکان دارد زبان به دندان بگیرید؟ . . .

داستان مرگ در ساعت 11 روزای یکشنبه

مرگ در ساعت یازده روزهای یکشنبه

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد؟
به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دو شاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ...