psycho

اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم بدان من دیدار تورا بسیارآرزو کردم

psycho

اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم بدان من دیدار تورا بسیارآرزو کردم

داستان طنز ماست وخیار

داستان کوتاه ماست و خیار شاهنشاهی

میگویند:
روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار!

ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت: که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد:
ماست پر چرب اعلا
خیار قلمی ورامین
گردوی مغز سفید بانه
پیاز اعلای همدان
کشمش بدون ‌هسته
نان دو آتیشۀ خاش‌خاش
سبزی‌های بهاری اعلا و …

ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت:رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند و ما بی‌خبریم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد